سلام آبجى آخه چى بگم؟ كه زبونم بند مياد از نوشته هات . باز كوتاه اما سرشار از حرف ... ممنونم ازت آبجيه خودم
اما آبجى من... من با يافتن او مغرور شده بودم و از داشتن او ميان تمام مردمان به خود مى باليدم و همين مردمان او را از من گرفتند ... وليكن رسم مهمان نوازى اين نبود . آخر غريب بودم يك عمر ... با عشق او مردم وليكن هيچكس عزايم نگرفت ، دروغ نگفتم و از همه عالم دروغ شنفتم . هيهات... اى كاش دروغ ميگفتم و كاش عاشقش نميشدم ، اشتباهى عاشقش شدم آبجى ... اشتباهى .. آبجى اينم نوشته اى پند آميز از داداش سامانت ... خوب بود؟